5 روز مانده، قلبش تند می زند. دوست پسرش، پزشک، او را معاینه می کند. گوشی پزشکی او ضربان قلب شدیدی را نشان می دهد، اما نه آن کسی که منتظرش است. او را مسخره می کند، التماس های او را نادیده می گیرد، تا زمانی که او به هق هق می افتد. سپس دست کمک کننده خود را ارائه می دهد.